یه چند روزه خیلی دلم تنگه به حددی که باعث شد بین این همه مشغله و بعد از این همه غیبت بیام یه سر به وبلاگم بزنم
و این بار به گونه ای دیگر.. می خواهم بنویسم از دلم، خودم و همه چی.
خودم را آماده نوشتن می کنم ولی نمی دانم از کجا و چگونه. اصلا چه بگویم فقط میتوانم بگویم چه روزهای سردیست ای باد، ای طوفان سهمگین دست بردار تا به کی زوزه خواهی کشید و تا کی آباد را خراب خواهی کرد، اصلا چطور دلت می آید..
آآآآآآآه چه روزو روزگاریست. خدایا حرفهایم را می شنوی؟ منم.. همان بنده خطاکارت آیا چگونه سرم را در پیشگاهت بلند کنم چشمهایم را بسته ام تا گرد و خاک اذیتش نکند غافل از این که او کارش را انجام خواهد داد و همیشه می وزد حال دست من است که بایستم یا خودم را در دامنش رها کنم.
چه حرفهای بی درو پیکری.. کیست حرفهایم را گوش دهد؟
واقعا دلم تنگ است...